با می به کنار جوی می‌باید بود (15)

با می به کنار جوی می‌باید بود
وز غصّه کناره‌جوی می‌باید بود

این مدّت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازه‌روی می‌باید بود

این گل ز بر همنفسی می‌آید (16)

این گل ز بر همنفسی می‌آید
شادی به دلم از او بسی می‌آید

پیوسته از آن روی کنم همدمی‌اش
کز رنگ وی‌ام بوی کسی می‌آید

از چرخ به هر گونه همی‌دار امید (17)

از چرخ به هر گونه همی‌دار امید
وز گردش روزگار می‌لرز چو بید

گفتی که پس از سیاه رنگی نبُوَد
پس موی سیاه من چرا گشت سفید

ایّام شباب است شراب اولیٰتر (18)

ایّام شباب است شراب اولیٰتر
با سبزخَطان، بادهٔ ناب اولیٰتر

عالم همه سر به سر رباطیست خراب
در جای خراب هم خراب اولیٰتر

خوبانِ جهان، صید توان کرد به زَر (19)

خوبانِ جهان، صید توان کرد به زَر
خوش خوش بَر از ایشان بتوان خورد به زَر

نرگس که کُلَه‌دارِ جهان است، ببین
کـ‌او نیز، چگونه سَر درآورد به زَر

سیلاب گرفت گِرد ویرانهٔ عمر (20)

سیلاب گرفت گِرد ویرانهٔ عمر
وآغاز پُری نهاد پیمانهٔ عمر

بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکِشد
حمّال زمانه رخت از خانهٔ عمر

عشقِ رخِ یار، بر منِ زار مگیر (21)

عشقِ رخِ یار، بر منِ زار مگیر
بر خسته‌دلانِ رندِ خَمّار مگیر

صوفی چو تو رسمِ رهروان می‌دانی
بر مَردمِ رند، نکته بسیار مگیر

در سنبلش آویختم از روی نیاز (22)

در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز

گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوش‌ آویز، نه در عمر دراز

مَردی ز کَنندهٔ دَرِ خیبر پرس (23)

مَردی ز کَنندهٔ دَرِ خیبر پرس
اسرار کرَم ز خواجهٔ قنبر پرس

گر طالب فیض حقّ به صدقی حافظ
سر چشمهٔ آن ز ساقی کوثر پرس

چشم تو که سِحرِ بابِل است استادش (24)

چشم تو که سِحرِ بابِل است استادش
یا رب که فسون‌ها برواد از یادش

آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال
آویزهٔ دُرّ ز نظم حافظ بادش