استاد مرا بگفتم اندر مستی (1678)
-
اندازه متن
+
استاد مرا بگفتم اندر مستی
کگاهم کن ز نیستی و هستی
او داد مرا جواب و گفتا که برو
گر رنج ز خلق دور داری رستی
استاد مرا بگفتم اندر مستی
کگاهم کن ز نیستی و هستی
او داد مرا جواب و گفتا که برو
گر رنج ز خلق دور داری رستی
افتاد دل و جانم در فتنه طراری سنگینک جنگینک سر بسته چو بیماری
آید سوی بیخوابی…
ای خدا این وصل را هجران مکن سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه…

