آکادمی شعر پلیکان

ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون (2067)

- اندازه متن +

ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون
خیرهٔ عشقت چو من، این فلکِ سرنگون

می‌در و می‌دوز تو، می‌بر و می‌سوز تو
خون کن و می‌شوی تو، خون دلم را به خون

چونک ز تو خاسته‌ست، هر کژ تو راست است
لیک بتا راست گو، نیست مقام جنون؟

دوش خیال نگار، بعدِ بسی انتظار
آمد و من در خمار، یا رب چون بود چون

خواست که پر واکُند، روی به صحرا کند
باز مرا می‌فریفت از سخن پرفسون

گفتم: “والله که نی، هیچ مساز این بنا
گر عجمی “رفت، نیست” ور عربی “لایکون”

در دل شب آمدی، نیک عجب آمدی
چون برِ ما آمدی نیست رهایی کنون

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×