جامی که بگیرم میش انوار بود (617)
-
اندازه متن
+
جامی که بگیرم میش انوار بود
بیتی که بگویم همه اسرار بود
در هر طرفی که بنگرد دیدهٔ من
بیپرده مرا ضیاء دلدار بود
جامی که بگیرم میش انوار بود
بیتی که بگویم همه اسرار بود
در هر طرفی که بنگرد دیدهٔ من
بیپرده مرا ضیاء دلدار بود
ز خاک من اگر گندم برآید از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا…
چه نشستی دور چون بیگانگان اندرآ در حلقه دیوانگان
شرم چه بود عاشقی و آن گاه…

