دل آمد و گفت هست سوداش دراز (952)
-
اندازه متن
+
دل آمد و گفت هست سوداش دراز
شب آمد و گفت زلف زیباش دراز
سرو آمد و گفت قد و بالاش دراز
او عمر عزیز ماست گو باش دراز
دل آمد و گفت هست سوداش دراز
شب آمد و گفت زلف زیباش دراز
سرو آمد و گفت قد و بالاش دراز
او عمر عزیز ماست گو باش دراز
شادی شادی و ای حریفان شادی زان سوسن آزاد هزار آزادی
میگفت که دادی عاشقی من…
جان باز که وصل او به دستان ندهند شیر از قدح شرع به مستان ندهند
آنجا…