دوش آن بت من همچو مه گردون بود (701)
-
اندازه متن
+
دوش آن بت من همچو مه گردون بود
نی نی که به حسن از آفتاب افزون بود
از دایرهٔ خیال ما بیرون بود
دانم که نکو بود ندانم چه بود
دوش آن بت من همچو مه گردون بود
نی نی که به حسن از آفتاب افزون بود
از دایرهٔ خیال ما بیرون بود
دانم که نکو بود ندانم چه بود
گر عقل به کوی دوست رهبر نبدی روی عاشق چنین مزعفر نبدی
گر آنکه صدف را…
پنبه ز گوش دور کن بانگ نجات میرسد آب سیاه درمرو کآب حیات میرسد
نوبت عشق…

