دو کون خیال خانهای بیش نبود (703)
-
اندازه متن
+
دو کون خیال خانهای بیش نبود
وامد شد ما بهانهای بیش نبود
عمریست که قصهای ز جان میشنوی
قصه چه کنم فسانهای بیش نبود
دو کون خیال خانهای بیش نبود
وامد شد ما بهانهای بیش نبود
عمریست که قصهای ز جان میشنوی
قصه چه کنم فسانهای بیش نبود
نشاید از تو چندین جور کردن نشاید خون مظلومان به گردن
مرا بهر تو باید زندگانی…
چو سرمست منی ای جان ز درد سر چه غم داری چو آهوی منی ای جان ز شیر…

