رفتم بر یار از سر سر دستی (1884)
-
اندازه متن
+
رفتم بر یار از سر سر دستی
گفتا ز درم برو که این دم مستی
گفتم بگشای در که من مست نیم
گفتا که برو چنانکه هستی هستی
رفتم بر یار از سر سر دستی
گفتا ز درم برو که این دم مستی
گفتم بگشای در که من مست نیم
گفتا که برو چنانکه هستی هستی
پر از عیسی است این جهان مالامال کی گنجد در جهان قماش دجال
شورابهٔ تلخ تیره…

