آکادمی شعر پلیکان

ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی (3105)

- اندازه متن +

ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی
نهاده جام چو خورشید بر کف دستی

ز نوبهار رخش این جهان گلستانی
به پیش قامت زیباش آسمان پستی

فروگرفت مرا مست وار و می‌گفتم
بجستمی من از او گر بهانه‌ای هستی

بگفت حیله مکن هین گمان مبر که اگر
تن تو حیله شدی سر به سر ز ما رستی

بریخت بر من از آن می که چرخ پست شدی
اگر ز جرعه آن می دمی بخوردستی

بتاب مفخر ایام شمس تبریزی
ایا فکنده در این بحر نور شستستی

میانگین امتیازات ۵ از ۵
×