ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی (3105)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۴/۰۶/۳
-
اندازه متن
+
ز صبحگاه فتادم به دست سرمستی
نهاده جام چو خورشید بر کف دستی
ز نوبهار رخش این جهان گلستانی
به پیش قامت زیباش آسمان پستی
فروگرفت مرا مست وار و میگفتم
بجستمی من از او گر بهانهای هستی
بگفت حیله مکن هین گمان مبر که اگر
تن تو حیله شدی سر به سر ز ما رستی
بریخت بر من از آن می که چرخ پست شدی
اگر ز جرعه آن می دمی بخوردستی
بتاب مفخر ایام شمس تبریزی
ایا فکنده در این بحر نور شستستی
میانگین امتیازات ۵ از ۵
چون خار بکاری رخ گل میخاری (1834)
چون خار بکاری رخ گل میخاری تا گل ناری بر ندهد گلناری
فعل تو چو تخم…
مولانا