آکادمی شعر پلیکان

شنو ز سینه ترنگاترنگ آوازش (1286)

- اندازه متن +

شنو ز سینه ترنگاترنگ آوازش
دل خراب طپیدن گرفت از آغازش

به بر گرفت رباب و ز سر نهاد کله
ز دست رفت دل من چو دید سر بازش

دل از بریشم او چون کلابه گردانست
کلابه ظاهر و پنهان ز چشم قزازش

دو سه بریشم از این ارغنون فروتر گیر
که تند می‌رسد آواز عقل پردازش

بدانک تن چو غبارست و جان در او چون باد
ولیک فعل غبار تنست غمازش

غبار جان بود و می‌رسد دگر جانی
که ذره ذره به رقص آمدست از آوازش

جهان تنور و در آن نان‌های رنگارنگ
تنور و نان چه کند آنک دید خبازش

ز سینه نیست سماع دل و ز بیرون نیست
فدات جانم هر جا که هست بنوازش

شبی به طنز بگفتم دلا به مه بنگر
که هست مه را چیزی ز لطف پروازش

چو آفتاب نهان شد به جای او بنهند
چراغکی که بود شب شراراندازش

به هر دو دست دل از ماه چشم خود بگرفت
که دل ز غیرت شه واقفست و از نازش

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×