چون بدنامی بروزگاری افتد (635)
-
اندازه متن
+
چون بدنامی بروزگاری افتد
مرد آن نبود که نامداری افتد
گر در خواهی ز قعر دریا بطلب
کان کف باشد که بر کناری افتد
چون بدنامی بروزگاری افتد
مرد آن نبود که نامداری افتد
گر در خواهی ز قعر دریا بطلب
کان کف باشد که بر کناری افتد
من تجربه کردم صنم خوشخو را سیلاب سیه تیره نکرد آنجو را
یک روز گره نبست…
امروز مرا چه شد چه دانم امروز من از سبک دلانم
در دیدهِ عقل بس مَکینم…

