چون بدنامی بروزگاری افتد (635)
-
اندازه متن
+
چون بدنامی بروزگاری افتد
مرد آن نبود که نامداری افتد
گر در خواهی ز قعر دریا بطلب
کان کف باشد که بر کناری افتد
چون بدنامی بروزگاری افتد
مرد آن نبود که نامداری افتد
گر در خواهی ز قعر دریا بطلب
کان کف باشد که بر کناری افتد
دل یاد تو کرد چون طرب میانگیخت والله که نخورد آن قدح را و بریخت
دل…
به جان تو که بگویی وطن کجا داری که سخت فتنه عقلی و خصم هشیاری
چو…