گفتی گشتم ملول و سودام گرفت (394)
-
اندازه متن
+
گفتی گشتم ملول و سودام گرفت
تا شد دل از این کار و از این جام گرفت
ترسم بروی جامه دران بازآئی
کان گرگ درنده باز تنهام گرفت
گفتی گشتم ملول و سودام گرفت
تا شد دل از این کار و از این جام گرفت
ترسم بروی جامه دران بازآئی
کان گرگ درنده باز تنهام گرفت
جانی که شراب عشق ز آن سو خورده است وز شیره و باغ آن نکو رو خوردهاست
در ظاهر و باطن آنچه خیر است و شر است از حکم حقست و از قضا و قدر…

