گم باد سَری که آن سَران را پا نیست (395)
-
اندازه متن
+
گم باد سَری که آن سَران را پا نیست
وان دل که بجان غرقهٔ این سودا نیست
گفتند در این میان نگنجد موئی
من موی شدم از آن مرا گنجانیست
گم باد سَری که آن سَران را پا نیست
وان دل که بجان غرقهٔ این سودا نیست
گفتند در این میان نگنجد موئی
من موی شدم از آن مرا گنجانیست
آن را که خدای ناف بر عشق برید او داند نالههای عشاق شنید
هر جای که…
کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم در آن کویی که می خوردم گرو شد کفش…

