احمد ارهان

5 مطلب

هیچ کس او را نفهمید

این درخت پیر
برای شعر شدن
سال ها منتظر ماند
هیچ کس او را نفهمید
حتی وقتی
رهگذری را می دید
با تکانی ملایم
خود را خسته نکرد

ای درختِ بی برگِ غبارگرفته
ایستاده بر کرانه ی جاده
حالا دیگر یک شعری
تنها یک درخت نیستی!

در یک جیب پالتو ام مرگ…

در یک جیب پالتو ام مرگ و
در جیب دیگرش زندگی را گذاشتم

در یک جیب شادی و در جیب دیگر غم،
در یکی به سراغم آمدن و در دیگری از من فرار کردنت را

در یک جیب پالتو ام شجاعت و در جیب دیگر ترس را گذاشتم
یک طرف دوستانم و یک طرف دشمنانم را

چقدر چیزهای دوست داشتنی و نفرت انگیز در این دنیا وجود دارد…

در یک جیب پالتو ام عقلم را و در جیب دیگر قلبم را گذاشتم
اینگونه بود که توانستم قدم بزنم…

‌همچون سرزمینم زخمی‌ام

‌همچون سرزمینم زخمی‌ام
نه کمتر و نه بیشتر!
چون پرتگاهی عمیقم‌ام
بر روی تمام نقشه‌ها

شب‌ها در کابوس‌هایم
صدای جیغ می‌شنوم
هرگز معنای آرامش را نفهمیدم
در تاریخ پر از دروغ و اشتباهم

همچون سرزمینم زخمی‌ام
به تنهایی ایستاده‌ام
در مقابل تمام دنیا
این سال‌ها، تقویم نیستند
امید من هستند
که بی‌صدا
خاکستر می‌شوند.

بیدار شو دلم زمان جدایی فرا رسید

بیدار شو دلم
زمان جدایی فرا رسید
باد سیلی می‌زند
بر تن لرزانم

شب‌ها بلند هستند؟
یا من فقیرم؟
که با نان و شعر و شراب
روزگار می‌گذرانم

بیدار شو دلم
زمان جدایی فرا رسید
بگذار مرگ هم بمیرد
و من آخرین مرده باشم

کوچه مانند یک گره
به دور گردنم پیچیده است
آنان که اشتباه زندگی کردند،درست خواهند مرد
این است قانون من

مادر، من آمدم با سراپایی آشفته

مادر، من آمدم
با سراپایی آشفته از غبار راه‌های دراز
تار و پود آن پیراهن طرح دار سبز رنگ که برایم بافتی
خیلی وقت پیش از هم گسسته است

مادر، من آمدم
خسته از سر هر جاده با خودم روبرو شدن

آدمی همیشه تلخ،همیشه مست و لرزان
که شعرها را به جان هم می‌اندازد

آب چاه و شیره انجیرها خیلی وقت است که خشکیده
باغچه‌ای که روزی وسعتش تمام دنیایم بود را خار و علف هرز در بر گرفته

کلون در از نم سیاه شده
نعل اسب و بوته ی سیر هنوز سر جایشان هستند
صدایت که می‌گفتی پسرم نامه بنویس،هنوز در گوشم می‌پیچد

مادر من آمدم
چون ماهی در تور افتاده
و آب در لیوان اسیر شده ناامیدم

زانوهایت هنوز سرم را تاب می‌آورد؟
مادر، من آمدم
پسرت
پسر بدبختت