در دست اجل چو درنهم من پائی (1857)
-
اندازه متن
+
در دست اجل چو درنهم من پائی
در کتم عدم در افکنم غوغائی
حیران گردد عدم که هرگز جائی
در هر دو جهان نیست چنین شیدائی
در دست اجل چو درنهم من پائی
در کتم عدم در افکنم غوغائی
حیران گردد عدم که هرگز جائی
در هر دو جهان نیست چنین شیدائی
چون گشت طلسم جسم آدم چالاک با خاک درآمیخته شد گوهر پاک
آن جسم طلسم را…

