آن زلف سیاه و قد رعناش نگر (866)
-
اندازه متن
+
آن زلف سیاه و قد رعناش نگر
شیرینی آن لعل شکرخاش نگر
گفتم که زکوة حسن یک بوسه بده
برگشت و به خنده گفت سوداش نگر
آن زلف سیاه و قد رعناش نگر
شیرینی آن لعل شکرخاش نگر
گفتم که زکوة حسن یک بوسه بده
برگشت و به خنده گفت سوداش نگر
روستایی بچهای هست درون بازار دغلی لاف زنی سخره کنی بس عیار
که از او محتسب…
سوی لبش هر آنک شد زخم خورد ز پیش و پس زانک حوالی عسل نیش زنان بود مگس
…

