تو جان مایی، ماه سمایی (3134)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۴/۰۶/۳
-
اندازه متن
+
تو جان مایی، ماه سمایی
فارغ ز جمله اندیشهایی
جویی ز فکرت، داروی علت
فکرست اصل علت فزایی
فکرت برون کن، حیرت فزون کن
نی مرد فکری مرد صفایی
فکرت درین ره شد ژاژ خایی
مجنون شو ای جان، عاقل چرایی؟!
بد نام مجنون رست از کشاکش
باهوش کرمی، مست اژدهایی
کرم بریشم، اندیشه دارد
زیرا که جوید صنعت نمایی
صنعت نماید، چیزی بزاید
از خود برآید زان خیرهرایی
صنعت رها کن، صانع بس استت
شاهد همو بس، کم ده گوایی
او نیستها را دادست هستی
او قلبها را بخشد روایی
داد او فلک را دوران دایم
نامد زیانش بیدست و پایی
خامش! برآن باش که پر نگویی
هرچند با خود بر مینیایی
میانگین امتیازات ۵ از ۵
گر لب او شکند نرخ شکر میرسدش (1251)
گر لب او شکند نرخ شکر میرسدش ور رخش طعنه زند بر گل تر میرسدش
گر…
مولانا