آکادمی شعر پلیکان

آن دل که گم شده‌ست هم از جان خویش جوی (3005)

- اندازه متن +

آن دل که گم شده‌ست هم از جان خویش جوی
آرام جان خویش ز جانان خویش جوی

اندر شکر نیابی ذوق نبات غیب
آن ذوق را هم از لب و دندان خویش جوی

دو چشم را تو ناظر هر بی‌نظر مکن
در ناظری گریز و ازو آن خویش جوی

نقلست از رسول که مردم معادنند
پس نقد خویش را برو از کان خویش جوی

از تخت تن برون رو و بر تخت جان نشین
از آسمان گذر کن و کیوان خویش جوی

برقی که بر دلت زد و دل بی‌قرار شد
آن برق را در اشک چو باران خویش جوی

انبان بوهریره وجود توست و بس
هر چه مراد توست در انبان خویش جوی

ای بی‌نشان محض نشان از کی جویمت
هم تو بجو مرا و به احسان خویش جوی

میانگین امتیازات ۵ از ۵
×