آکادمی شعر پلیکان

ساقی من خیزد بی‌گفت من (2105)

- اندازه متن +

ساقی من خیزد بی‌گفت من
آرد آن باده وافر ثمن

حاجت نبود که بگویم بیار
بشنود آواز دلم بی‌دهن

هست تقاضاگر او لطف او
و آن کرم بی‌حد و خلق حسن

ماه برآید تو مگویش برآ
بر تو زند نور مگویش بزن

ای به گه بزم بهین عیش و نوش
وی به گه رزم مهین صف شکن

از پی هر گمره نیکو دلیل
وز پی محبوس چه‌ای خوش رسن

عالم همچون شب و تو همچو ماه
تو مثل شمعی و جان‌ها لگن

جان مثل ذره بود بی‌قرار
با تو شود ساکن نعم السکن

میانگین امتیازات ۵ از ۵
×