آکادمی پلیکان

ای امتان باطل بر نان زنید بر نان (2027)

- اندازه متن +

ای امتان باطل بر نان زنید بر نان
وی امتان مقبل بر جان زنید بر جان

حیوان علف کشاند غیر علف نداند
آن آدمی بوَد کاو جوید عقیق و مرجان

آن باغ‌ها بخفته، وین باغ‌ها شکفته
وین قسمتی است رفته، در بارگاه سلطان

جان‌هاست نارسیده در دام‌ها خزیده
جان‌هاست برپریده ره برده تا به جانان

جانی ز شرح افزون، بالایِ چرخ گردون
چست و لطیف و موزون چون مه به برج میزان

جانی دگر چو آتش تند و حرون و سرکش
کوتاه‌عمر و ناخوَش، همچون خیال شیطان

ای خواجه تو کدامی ؟ یا پخته یا که خامی ؟
سرمستِ نقل و جامی ؟ یا شهسوار میدان ؟

روزی به سوی صحرا دیدم یکی معلا
اندر هوا به بالا می‌کرد رقص و جولان

هر سو از او خروشی او ساکن و خموشی
سرسبز و سبزپوشی جانم بماند حیران

گفتم که « در چه شوری ؟ کز وهمِ خلق دوری
تو نور نور نوری ؟ یا آفتاب تابان ؟ »

گفتا « دلم تنگ شد تن نیز هم سبک شد
تا پاگشاده گشتم از چارمیخ ارکان »

گفتم که « ای امیرم شادت کنار گیرم »
بسیار لابه کردم گفتا که « نیست امکان »

گفتم « بیا وفا کن وین ناز را رها کن
شاخی شکر سخا کن، چه کم شود از آن کان ؟»

گفتا که « من فنایم اندر کنار نایم
نقشی همی‌نمایم از بهر درد و درمان »

گفتم « تو را نباید خود دفع کم نیاید
پنجَه بهانه زاید از طبعت ای سخندان »

گفتا « ز سر یک تو باور کجا کنی تو ؟
طفلی و دَرسَت ابجد، برگیر لوح و می‌خوان »

گفتم « همین سیاست می‌کن حلال بادت
صد گونه دفع می‌ده می‌کُش مرا به هجران »

زود از زبان دیگر صد پاسخ چو شکر
برخواند بر من از بر گشتم خراب و سکران

بسیار اشک راندم تا دیر مست ماندم
تا که برون شد آن شه چون جان ز نقش انسان

داغی بماند حاصل زان صحبت اندر این دل
داغی که از لذیذی ارزد هزار احسان

فرمود مشکلاتی در وی عجب عظاتی
خامش در زبان‌ها آن می نیاید آسان

×