آکادمی شعر پلیکان

بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر (1128)

- اندازه متن +

بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر
گفتم بهر خدا یک دمه آهسته تر

یک دم ای ماه وش اسب و عنان را بکش
ای تو چو خورشید و خور سایه ز ما زو مبر

گفت منم آفتاب نیست تو را تاب تاب
زانک ز یک تاب من از تو نماند اثر

زانک تو در سردسیر داشته‌ای رخت خشک
خشک لب و چشم تر بوده‌ای از خشک و تر

برج من آن سوترست دور ز خشک و ترست
نیک عجب گوهرست نیک پر از شور و شر

از پس چندین حجاب چاک زدستی تو جیب
از پس پرده تو را یاوه شده پا و سر

جانب تبریز تاز جانب شمع طراز
شمس حق سرفراز تا شودت زیب و فر

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×