آکادمی شعر پلیکان

یار مرا عارض و عذار نه این بود (899)

- اندازه متن +

یار مرا عارض و عذار نه این بود
باغ مرا نخل و برگ و بار نه این بود

عهدشکن گشته‌اند خاصه و عامه
قاعده اهل این دیار نه این بود

روح در این غار غوره وار ترش چیست
پرورش و عهد یار غار نه این بود

سیل غم بی‌شمار بار و خرم برد
طمع من از یار بردبار نه این بود

از جهت من چه دیگ می‌پزد آن یار
راتبه میر پخته کار نه این بود

دام نهان کرد و دانه ریخت به پیشم
کینه نهان داشت و آشکار نه این بود

ناصح من کژ نهاد و برد ز راهم
شرط امینی و مستشار نه این بود

در چمن عیش خار از چه شکفته‌ست
منبت آن شهره نوبهار نه این بود

شحنه شد آن دزد من ببست دو دستم
سایسی و عدل شهریار نه این بود

مهل ندادی که عذر خویش بگویم
خوی چو تو کوه باوقار نه این بود

می‌رسدم بوی خون ز گفت درشتش
رایحه ناف مشکبار نه این بود

نوش تو را ذوق و طعم و لطف نه این بود
وان شتر مست خوش عیار نه این بود

پیش شه افغان کنم ز خدعه قلاب
زر من آن نقد خوش عیار نه این بود

شاه چو دریا خزینه‌اش همه گوهر
لیک شهم را خزینه دار نه این بود

بس که گله‌ست این نثار و جمله شکایت
شاه شکور مرا نثار نه این بود

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×