آکادمی شعر پلیکان

هله عاشقان بکوشید، که چو جسم و جان نماند (771)

- اندازه متن +

هله عاشقان بکوشید، که چو جسم و جان نماند
دلتان به چرخ پَرَّد، چو بدن گران نماند

دل و جان به آب حکمت، ز غبارها بشویید
هله تا دو چشم حسرت، سوی خاک‌دان نماند

نه که هر چه در جهان است، نه که عشق جانِ آن است
جز عشق هر چه بینی، همه جاودان نماند

عدم تو هم‌چو مشرق، اجل تو هم‌چو مغرب
سوی آسمان دیگر، که به آسمان نماند

ره آسمان درون است، پَر عشق را بجنبان
پَر عشق چون قَوی شد، غم نردبان نماند

تو مبین جهان ز بیرون، که جهان درونِ دیده‌ست
چو دو دیده را ببستی، ز جهان، جهان نماند

دل تو مثال بام است و حواس ناودان‌ها
تو ز بام آب می‌خور، که چو ناودان نماند

تو ز لوح دل فروخوان، به تمامی این غزل را
منگر تو در زبانم، که لب و زبان نماند

تن آدمی کمان و نفس و سخن چو تیرش
چو برفت تیر و ترکش، عمل کمان نماند

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×