آکادمی پلیکان

کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را (167)

- اندازه متن +

کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را
ای مسیح از پی پرسیدن رنجور بیا

دست خود بر سر رنجور بنه که چونی
از گناهش بمیندیش و به کین دست مخا

آنک خورشید بلا بر سر او تیغ زده‌ست
گستران بر سر او سایه احسان و رضا

این مقصر به دو صد رنج سزاوار شده‌ست
لیک ز‌آن لطف به جز عفو و کرم نیست سزا

آن دلی را که به صد شیر و شکر پروردی
مچشانش پس از آن هر نفسی زهر جفا

تا تو برداشته‌ای دل ز من و مسکن من
بند بشکست و درآمد سوی من سیل بلا

تو شفایی چو بیایی خوش و رو بنمایی
سپه رنج گریزند و نمایند قفا

به طبیبش چه حواله کنی‌‌؟ ای آب حیات
از همان جا که رسد درد همان جاست دوا

همه عالم چو تنند و تو سر و جان همه
کی شود زنده تنی که سر او گشت جدا‌‌؟!

ای تو سرچشمه حیوان و حیات همگان
جوی ما خشک شده‌ست آب از این سو بگشا

جز از این چند سخن در دل رنجور بماند
تا نبیند رخ خوب تو نگوید به خدا

میانگین امتیازات ۵ از ۵
قالب‌های-شعر-فارسی-آموزش-کامل-از-قصیده-تا-نیمایی
ثبت و انتشار آثار ادبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×