آکادمی پلیکان

با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی!؟ چرا ؟ (137)

- اندازه متن +

با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی!؟ چرا ؟
گوهری باشی و از سنگی فرومانی!؟ چرا ؟

می‌کشد هر کرکسی اجزات را هر جانبی
چون نه مرداری تو بلک بازِ جانانی، چرا ؟

دیده‌ات را چون نظر از دیده‌ی باقی رسید
دیده‌ات شرمین شود از دیده‌ی فانی!؟ چرا ؟

آن که او را کس به نسیه و نقد نستانَد به خاک
این چنین بیشی کند بر نَقْده‌ی کانی!؟ چرا ؟

آن سیه‌جانی که کفر از جانِ تلخش ننگ داشت
زهر ریزد بر تو و تو شهد ایمانی، چرا ؟

تو چنین لرزان او باشی و او سایه توست
آخر او نقشیست جسمانی و تو جانی، چرا ؟

او همه عیب تو گیرد تا بپوشد عیب خود
تو بر او از غیبْ جان ریزی و می‌دانی، چرا ؟

چون در او هستی ببینی گویی آن من نیستم
دعوی او چون نبینی گویی‌اش آنی!؟ چرا ؟

خشمِ یاران فرع باشد اصلشان عشقِ نوست
از برای خشم فرعی اصل را رانی!؟ چرا ؟

شه به حق چون شمس تبریزیست ثانی نیستش
ناحقی را اصل گویی شاه را ثانی!؟ چرا ؟

میانگین امتیازات ۵ از ۵
قالب‌های-شعر-فارسی-آموزش-کامل-از-قصیده-تا-نیمایی
ثبت و انتشار آثار ادبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×