در میآوری، در میآوریم، در میآورید
بارانی، ژاکت، کت، بلوز
پشمی، نخی، کنفی
دامن، شلوار، جوراب، لباسِ زیر
گذاشته، آویخته، انداخته به پشتِ صندلی،
انداخته از لتهیِ پاراوان:
فعلاً پزشک میگوید چیز جدیای نیست
خواهش میکنم لباس بپوشید، استراحت کنید، سفر بروید
بخورید در صورتی که، قبل از خواب، بعد از غذا
سه ماهِ دیگر مراجعه کنید، یک سالِ دیگر، یک سال و نیمِ دیگر؛
دیدی، تو فکر کردی، ما نگران بودیم
شما گمان میکردید، او شک میکرد
دیگر زمانِ شال و کلاه کردن
دیگر زمانِ بستنِ دکمهها با دستهایِ لرزان
بندِ کفشها، دکمههای فشاری، زیپها، قلاب کمربند
کمربندها، دکمهها، کراواتها، یقهها
دیگر از آستینها در بیاورید، از ساکها، از جیبها
شال گردنِ مچالهشده، خالخالی، راهراه، گلدار، چهارخانه
که مدتِ استفاده از آن ناگهان تمدید شده است.
قرار بود این قرنِ بیستمِ ما بهتر از قبل باشد
دیگر فرصت نمیکند این را ثابت کند
سالهایِ اندکی از آن مانده
سلانه سلانه پیش میرود
نفسش به شمار افتاده.
از بلاهایی که قرار نبود،
دیگر بیش از حد سرش آمده
و آنچه که قرار بود اتفاق بیفتد
اتفاق نیفتاده است.
قرار بود رو به بهار باشد
و از جمله رو به خوشبختی
قرار بود ترس، کوهها و درهها را خالی کند
قرار بود حقیقت زودتر از دروغ
به مقصد برسد.
قرار بود دیگر بدبختیهایی
مثلِ جنگ و گرسنگی و غیره
پیش نیاید.
قرار بود حرمتِ بیپناهیِ مردمِ بیدفاع حفظ شود
اعتماد و امثال آن.
کسی که میخواست در دنیا شاد باشد
با تکلیفی نشدنی مواجه میشود.
حماقت خندهدار نیست
حکمت شادیبخش نیست
امید
دیگر آن دخترِ جوان نیست
و غیره و غیره متاسفانه.
قرار بود خدا بلاخره به آدم نیکو و قدرتمند
ایمان بیاورد
اما هنوز که هنوز است نیکو و قدرتمند
دو آدمند.
چگونه باید زیست – کسی در نامه از من این را پرسید
که من خودم میخواستم همان را
از او بپرسم.
همانطور که در بالا آمد
دوباره و مثلِ همیشه
سوالهایی ضروریتر از سوالهایِ سادهلوحانه
وجود ندارد.
سینما را ترجیح میدهم
گربهها را ترجیح میدهم
درختانِ بلوطِ کنارِ رود وارتا را ترجیح میدهم.
دیکنز را بر داستایوفسکی ترجیح میدهم.
خودم را که آدمها را دوست دارد بر خودم که بشریت را دوست دارد،
ترجیح میدهم
ترجیح میدهم نخ و سوزن آماده دمِ دستم باشد.
رنگِ سبز را ترجیح میدهم.
ترجیح میدهم نگویم که
همهاش تقصیرِ عقل است.
استثناها را ترجیح میدهم.
ترجیح میدهم زودتر بیرون بروم.
ترجیح می دهم با پزشکان دربارهیِ چیزهایِ دیگر صحبت کنم.
تصاویر قدیمی راهراه را ترجیح میدهم.
خندهدار بودنِ شعر گفتن را
به خندهدار بودنِ شعر نگفتن ترجیح میدهم.
در روابط عاشقانه سالگردهایِ غیرِ رُند را ترجیح می دهم
(در روابط عاشقانه جشن های بیمناسبت را ترجیح میدهم)
برای اینکه هر روز جشن گرفته شود.
اخلاقگرایانی را ترجیح میدهم
که هیچ وعدهای نمیدهند.
خوبیهایِ هشیارانه را بر خوبیهایِ بیش از حد زودباورانه ترجیح میدهم.
منطقهیِ غیرنظامیِ را ترجیح میدهم.
کشورهایِ تسخیر شده را بر کشورهایِ تسخیر کننده ترجیح میدهم.
ترجیح میدهم به چیزی ایراد بگیرم.
جهنمِ بینظمی را بر جهنمِ نظم ترجیح میدهم.
قصههایِ برادارانِ گریم را بر اولین صفحهیِ روزنامهها ترجیح میدهم.
برگ هایِ بیگُل را بر گُلهایِ بیبرگ ترجیح میدهم.
سگهایی که دمشان بریده نشده ترجیح می دهم.
چشم هایِ روشن را ترجیح میدهم چرا که چشم هایِ من تیره است.
گشوها را ترجیح میدهم.
چیزهای زیادیِ را که اینجا از آنها نام نبردهام
بر چیزهایِ زیادی که اینجا از آنها هم نامی برده نشد ترجیح میدهم.
صفرهای آزاد را بر صفرهایِ بهصفشده برایِ عدد شدن را ترجیح میدهم.
زمان یک حشره را بر زمان یک ستاره ترجیح میدهم.
ترجیح میدهم بزنم به تخته!
ترجیح میدهم نپرسم تا کِی، و کِی.
ترجیح میذهم حتی این امکان را در نظر بگیرم
که وجود هم حقی دارد.
از کتاب آدمها روی پل – نشر مرکز
این اثر با عنوان «امکانات» در نسخه چاپ اول کتاب فوق در سال ۱۳۷۶ منتشر شده است.
هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل
ناشی به دنیا آمده ایم
و خام خواهیم رفت.
حتا اگر کودن ترین شاگردِ مدرسه ی دنیا می بودیم
هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم
هیچ روزی تکرار نمی شود
دوشب شبیه ِ هم نیست
دوبوسه یکی نیستند
نگاه قبلی مثل نگاه بعدی نیست
دیروز ، وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم، که انگار گل رزی از پنجره ی باز
به اتاق افتاده باشد.
امروز که با همیم
رو به دیوار کردم
رز! رز چه شکلی است؟
آیا رز، گل است؟ شاید سنگ باشد
ای ساعت بد هنگام
چرا با ترس بی دلیل می آمیزی؟
هستی پس باید سپری شوی
سپری می شوی زیبایی در همین است
هر دو خندان ونیمه در آغوش هم
می کوشیم بتوانیم آشتی کنیم
هر چند باهم متفاوتیم
مثل دو قطره ی آب زلال
از مجموعهی آدمها روی پل