آن را که رهیست ره به کویی نبرد
-
اندازه متن
+
آن را که رهیست ره به کویی نبرد
آبی که رود منت جویی نبرد
من دست ز دامان تو بر می دارم
اما دل من پای به سویی نبرد
آن را که رهیست ره به کویی نبرد
آبی که رود منت جویی نبرد
من دست ز دامان تو بر می دارم
اما دل من پای به سویی نبرد
گفت ابر بهار با گل ای شاهد باغ! از خونت برجبین که بگذاشته داغ؟
گل گفت:…
مائیم و در این دایره چون گرد به باد آنگاه فتاده در کف آن استاد
استادم…