دیری است خیالی به سرم می‌گذرد

دیری است خیالی به سرم می‌گذرد
تاسوی کدام منزلم در سپرد

خام آنکه خبر نیستش از قصه ی من
و او خواهد در پرده ی من راه برد.

آن کشت که بود از آن من سيل فرد

آن کشت که بود از آن من سيل فرد
بادش بتکاند و جانور پاک بخورد

صدفای سرود دیدی آن نورس را
طوفان خزانش چه همه رنگ ببرد؟

گفتم: به شب مستی چون خواهد کرد؟

گفتم: به شب مستی چون خواهد کرد؟
گفت: از در، نا اهل برون خواهد کرد

پس خون غرابه را ز سر خواهد ریخت
آنگه دل هر پیاله خون خواهد کرد

نام از که بری که از تو نامی نبرد

نام از که بری که از تو نامی نبرد
باکس چه خروشی که نه كالات خرد

آن به که خردمند چو از روی صواب
دانست کجاست، راه خود در سپرد

گفتم: عشقت عمر فزون خواهد کرد

گفتم: عشقت عمر فزون خواهد کرد
یک بوسه ات از غمم برون خواهد کرد

گفت: این سخنی ست، عشق من لیک ترا
راهی به بیابان جنون خواهد کرد

انديشه‌اش از خانه برون باید کرد

انديشه‌اش از خانه برون باید کرد
یا در غم او غسل به خون باید کرد

یا در پی سود چند و چون خود بود
یا دل به سر کار جنون باید کرد

آبم دل هیچ آتش، خاموش نکرد

آبم دل هیچ آتش، خاموش نکرد
جامم کس را خراب و مدهوش نکرد

افسوس که هر حرف زدیم از بد و نیک
خلقش بشنید، لیک در گوش نکرد

آب آمد و کشتگاه سیراب نکرد

آب آمد و کشتگاه سیراب نکرد
صبح آمد و بیدار کس از خواب نکرد

هیهات! که کیمیای فکر من و تو
آن طشت مسینه را زر ناب نکرد

برخاسته باد رقابت آراسته گرد

برخاسته باد رقابت آراسته گرد
با طعن بدان ز راهت ای مرد، مگرد

سگ را بود این به طبع، کاو می تازد
گاهی سوی مرد و گاه بر سایه ی مرد

با دل به قفای رفتگان می‌نگرد

با دل به قفای رفتگان می‌نگرد
یا جان به غمی راه دلم می‌سپرد

گر خنده و گر گريه مرا تعزیت است
در دهکده ای نگر چه ها می‌گذرد