هر سبزه که بر کنار جویی رسته‌ست (51)

هر سبزه که بر کنار جویی رسته‌ست
گویی ز لب فرشته‌خویی رسته‌ست

پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی
کآن سبزه ز خاک لاله‌رویی رسته‌ست

یک جرعهٔ می ز ملک کاووس به است (52)

یک جرعهٔ می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است

هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است

چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ (53)

چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ

می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سَلخ به غُرّه آید از غُرّه به سلخ

آنان که محیط فضل و آداب شدند (54)

آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند

آن را که به صحرای علل تاخته‌اند (55)

آن را که به صحرای علل تاخته‌اند
بی او همه کارها بپرداخته‌اند

امروز بهانه‌ای درانداخته‌اند
فردا همه آن بود که درساخته‌اند

آن‌ها که کهن شدند و این‌ها که نواند (56)

آن‌ها که کهن شدند و این‌ها که نواند
هر کس به مراد خویش یک تک بدوند

این کهنه‌جهان به کس نماند باقی
رفتند و رویم دیگر آیند و روند

آن‌کس که زمین و چرخ و افلاک نهاد (57)

آن‌کس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد

بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک
در طبل زمین و حقهٔ خاک نهاد

آرند یکی و دیگری بربایند (58)

آرند یکی و دیگری بربایند
بر هیچ‌کسی راز همی‌نگشایند

ما را ز قضا جز این قدر ننمایند
پیمانهٔ عمر ماست می‌پیمایند

اَجْرام که ساکنانِ این ایوان‌اند (59)

اَجْرام که ساکنانِ این ایوان‌اند
اسبابِ تَرَدُّدِ خردمندان‌اند

هان تا سرِ رشتهٔ خرد گم نکنی
کآنان که مُدَبِّرند سرگردان‌اند

از آمدنم نبود گردون را سود (60)

از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود