چشم تو بهر غمزه بسوزد مستی (1830)
-
اندازه متن
+
چشم تو بهر غمزه بسوزد مستی
گر دلبندی هزار خون کردستی
از پای درآمد دل و دل پای نداشت
از دست کسی که او ندارد رستی
چشم تو بهر غمزه بسوزد مستی
گر دلبندی هزار خون کردستی
از پای درآمد دل و دل پای نداشت
از دست کسی که او ندارد رستی
میگفت چشم شوخش با طره سیاهش من دم دهم فلان را تو درربا کلاهش
یعقوب را…
ای یار مرا موافقی وقتت خوش بر حال دلم چو لایقی وقتت خوش
خواهم به دعا…

