چشم تو بهر غمزه بسوزد مستی (1830)
-
اندازه متن
+
چشم تو بهر غمزه بسوزد مستی
گر دلبندی هزار خون کردستی
از پای درآمد دل و دل پای نداشت
از دست کسی که او ندارد رستی
چشم تو بهر غمزه بسوزد مستی
گر دلبندی هزار خون کردستی
از پای درآمد دل و دل پای نداشت
از دست کسی که او ندارد رستی
ساقی زان می که میچریدند بفزای که یارکان رسیدند
مهمان بفزود می بیفزا زان خنب که…
عشقت به دلم درآمد و شاد برفت بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت
گفتم به تکلف…