سنگ بر دست و مار سر بر سنگ (49-8)

هر که را دشمن پیش است، اگر نکشد دشمن خویش است

سنگ بر دست و مار سر بر سنگ
خیره‌رایی بود قیاس و درنگ

نیک سهل است زنده بی جان کرد (50-8)

کشتن بندیان تأمل اولی تر است، به حکم آن که اختیار باقیست: توان کشت و توان بخشید. و گر بی تأمل کشته شود، محتمل است که مصلحتی فوت شود که تدارک مثل آن ممتنع باشد

نیک سهل است زنده بی جان کرد
کشته را باز زنده نتوان کرد

شرط عقل است صبر تیرانداز
که چو رفت از کمان نیاید باز

نه عجب گر فرو رود نَفَسَش (51-8)

حکیمی که با جُهّال دراُفتد توقعِ عزّت ندارد وگر جاهلی به ‌زبان‌آوری بر حکیمی غالب آید عجب نیست که سنگی‌ست که گوهر همی‌شکند

 

نه عجب گر فرو رود نَفَسَش

عندلیبی غُراب هم‌ قفسش

گر هنرمند از اوباش جفایی بیند

تا دلِ خویش نیازارد و در هم نشود

سنگِ بد گوهر اگر کاسه‌ زرّین بشکست

قیمتِ سنگ نیفزاید و زر کم نشود

بلند آواز نادان گردن افراخت (52-8)

خردمندی را که در زمرهٔ اجلاف سخن ببندد شگفت مدار که آواز بربط با غلبهٔ دهل بر نیاید و بوی عنبر از گند سیر فرو ماند

بلند آواز نادان گردن افراخت
که دانا را به بی شرمی بینداخت

نمی‌داند که آهنگ حجازی
فرو ماند ز بانگ طبل غازی

چو کنعان را طبیعت بی هنر بود (53-8)

جوهر اگر در خلاب افتد، همچنان نفیس است و غبار اگر به فلک رسد، همان خسیس. استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع. خاکستر نسبی عالی دارد که آتش جوهر علویست ولیکن چون به نفس خود هنری ندارد، با خاک برابر است و قیمت شکر نه از نی است که آن خود خاصیت وی است

چو کنعان را طبیعت بی هنر بود
پیمبرزادگی قدرش نیفزود

هنر بنمای اگر داری نه گوهر
گل از خار است و ابراهیم از آزر

عالم اندر میان جاهل را (54-8)

مشک آن است که ببوید نه آن که عطار بگوید.
دانا چو طبلهٔ عطار است خاموش و هنرنمای و نادان خود طبل غازی بلند آواز و میان تهی

عالم اندر میان جاهل را
مثلی گفته‌اند صدیقان

شاهدی در میان کوران است
مصحفی در سرای زندیقان

سنگی به چند سال شود لعل پاره‌ای (55-8)

دوستی را که به عمری فرا چنگ آرند، نشاید که به یک دم بیازارند

سنگی به چند سال شود لعل پاره‌ای
زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ

تمیز باید و تدبیر و عقل و آن‌گه مُلک (56-8)

عقل در دست نفس چنان گرفتار است که مرد عاجز با زن گُربز. رای بی‌قوّت مکر و فسون است و قوّت بی‌رای جهل و جنون

تمیز باید و تدبیر و عقل و آن‌گه مُلک
که مُلک و دولتِ نادان سلاح جنگ خداست

عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند (57-8)

جوانمرد که بخورد و بدهد، به از عابدی که روزه دارد و بنهد. هر که ترک شهوات از بهر قبول خلق داده است، از شهوتی حلال در شهوتی حرام افتاده است

عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند
بیچاره در آیینهٔ تاریک چه بیند

وَ قَطرٌ عَلیٰ قَطرٍ اِذَا اتَّفَقَت نَهرٌ (58-8)

اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی گردد. یعنی آنان که دست قوّت ندارند، سنگ خرده نگه دارند تا به وقت فرصت دمار از دماغ ظالم برآرند

وَ قَطرٌ عَلیٰ قَطرٍ اِذَا اتَّفَقَت نَهرٌ
وَ نَهرٌ عَلیٰ نَهرٍ اِذَا اجتَمَعَت بَحرٌ

اندک اندک به هم شود بسیار
دانه دانه است غله در انبار