ای دشمن عقل من وی داروی بیهوشی (2602)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۴/۰۶/۱۰
-
اندازه متن
+
ای دشمن عقل من وی داروی بیهوشی
من خابیه تو در من چون باده همیجوشی
اول تو و آخر تو بیرون تو و در سر تو
هم شاهی و سلطانی هم حاجب و چاووشی
خوش خویی و بدخویی دلسوزی و دلجویی
هم یوسف مه رویی هم مانع و روپوشی
بس تازه و بس سبزی بس شاهد و بس نغزی
چون عقل در این مغزی چون حلقه در این گوشی
هم دوری و هم خویشی هم پیشی و هم بیشی
هم مار بداندیشی هم نیشی و هم نوشی
ای رهزن بیخویشان ای مخزن درویشان
یا رب چه خوشند ایشان آن دم که در آغوشی
آن روز که هشیارم من عربدهها دارم
و آن روز که خمارم چه صبر و چه خاموشی
غم را بر او گزیده میباید کرد (771)
غم را بر او گزیده میباید کرد وز چاه طمع بریده میباید کرد
خون دل من…
مولانا 
