آکادمی پلیکان

دانی کامروز از چه زردم (1558)

- اندازه متن +

دانی کامروز از چه زردم
ای تو همه شب حریف نردم

در نرد دل از تو متهم شد
کو مهره ربود از نبردم

گفتم که دلا بیار مهره
کز رفتن مهره من به دردم

بگشاد دلم بغل که می جو
گر هست بیاب من نخوردم

دیوانه شدم ز درد مهره
دل را همه شب شکنجه کردم

می گفت بلی و گاه نی نی
گه عشوه بداد گرم و سردم

گفتم که تو برده‌ای یقین است
من از تو به عشوه برنگردم

دل گفت چگونه دزد باشم
من خازن چرخ لاژوردم

زین دمدمه از خرم بیفکند
دریافت که من سلیم مردم

خر رفت و رسن ببرد و دل گفت
من در پی گرد او چه گردم

قالب‌های-شعر-فارسی-آموزش-کامل-از-قصیده-تا-نیمایی
ثبت و انتشار آثار ادبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×