عاشقی در خشم شد از یار خود معشوق وار (1060)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۴/۰۷/۱۶
-
اندازه متن
+
عاشقی در خشم شد از یار خود معشوق وار
گازری در خشم گشت از آفتاب نامدار
وانگهان چون گازری از گازران درویشتر
وانگهان چون آفتابی آفتاب هر دیار
ناز گازر چون بدید آن آفتاب از لطف خود
ابر پیش آورد اینک گازری با کار و بار
گفت تا گازر نخندد من برون نایم ز ابر
تا دل او خوش نگردد من نباشم برقرار
دسته دسته جامههای گازران از کار ماند
تا پدید آید که گازر اختیارست اختیار
هر کی باشد عاشق آن آفتاب از جان و دل
سر ز خاک پای گازر برندارد زینهار
گویم آن گازر که باشد شمس تبریزی و بس
کز برای او برآید آفتاب از هر کنار
میانگین امتیازات ۵ از ۵
دعا گویی است کار من بگویم تا نطق دارم (1425)
دعا گویی است کار من بگویم تا نطق دارم قبول تو دعاها را بر آن باری چه حق…
علم را دو پَر، گمان را یک پرست (57-3)
بخش ۵۷ - بیان آنک علم را دو پرست و گمان را یک پرست ناقص آمد ظن به پرواز ابترست…
مولانا 