آن حرف که خاطرم بدان میپرداخت
-
اندازه متن
+
آن حرف که خاطرم بدان میپرداخت
بر پاس من او نشانی از من میساخت
شد زیر و زبر زخام چندو دیدیم
بیهوش زمانه حرف را هم نشناخت
آن حرف که خاطرم بدان میپرداخت
بر پاس من او نشانی از من میساخت
شد زیر و زبر زخام چندو دیدیم
بیهوش زمانه حرف را هم نشناخت
گفتم که چو آتشی برانگیختهام گفتا که چو باد برتو آویختهام
گفتم اگر آب چشم بنشاند…
عناب خجل از لب عناب تو شد بیدار هر آنکه بود در خواب تو شد
گرآتش…