گاوی‌ست زمانه تیز شاخش بر سر

گاوی‌ست زمانه تیز شاخش بر سر
پتیاره سگیست عمر از سوی دگر،

آزاده چه می کند گرش سگ نگزد،
گاوش به نهیب می شکافد پیکر.

شب، شب پره‌ام از پس شیشه مضطر

شب، شب پره‌ام از پس شیشه مضطر
می کوبد بال و می تکاند پیکر

در خانه کسی نیست، چراغی است ولیک
شب نیست که شب پره نمی کوبد پر.ش

تا زاد سفر داری و سودای سفر

تا زاد سفر داری و سودای سفر
ای دل ره خود گیر و مجو راه دگر.

تن از قفس آن مرغ به در اندازد
کاو روز خلاص را به سرکوبد و پر

دانی گل زرد از چه بر نیلوفر

دانی گل زرد از چه بر نیلوفر
در شامگهان به رشگ بسته است نظر؟

می بیند عشق صاف او راست که رفت
با رفتن خورشیدش جان از پیکر

خنیاگریت گذار و دریا بنگر

خنیاگریت گذار و دریا بنگر
با محشر دریا چه شوی خنیاگر؟

یا دار نوای نایت از دریا دور
یا در بر دریا، گلوی نای مدر.

گفتم: چه کنم؟ گفت: به جانانه نگر

گفتم: چه کنم؟ گفت: به جانانه نگر
گفتم: دیدم. گفت: به ویرانه نگر

با حکمش گردیدم ویرانه نشین
فریاد برآورد: به دیوانه نگر

گفتم: چه شبی. گفت: به راهیش چو دور

گفتم: چه شبی. گفت: به راهیش چو دور
گفتم: چه کنم. گفت: چراغت به چه نور؟

گفتم: مددی. گفت: چه آسان خواهش
گفتم: بفرست. گفت: می باش صبور

ابرآمد و باغ شد از او در زیور

ابرآمد و باغ شد از او در زیور
آشفته بر او شدند گلها یکسر:

ما همنفسانیم در این باغ، چرا
یک صبح نه بیشتر زید نیلوفر؟

بیچاره دلم که جابجای است اسیر

بیچاره دلم که جابجای است اسیر
چشمش به ره کیست که افتاده فقیر

دل بود دگر سالم درخطه ی نیل
این لحظه چراستش هوای کشمیر

گفتم: چه مرا ز راحتم داشته باز؟

گفتم: چه مرا ز راحتم داشته باز؟
گفتا: خم گیسوی سیاه و طناز

گفتم: به خیال اوست راهم درپیش
خندید و به من گفت: زهی راه دراز!