دود از بر خاکستر بنیادم شد

دود از بر خاکستر بنیادم شد
افسوس که با خرابم آبادم شد

هر زیف و زنی که کرد شاگردی من
حرفی دو سه ناموخته استادم شد

چون باد در آمد و ندانم چون شد

چون باد در آمد و ندانم چون شد
با آتشم آمیخت مرا در خون شد

طوفان غمی گشت به خاک دل من
آبی شد و از دو چشم من بیرون شد

عناب خجل از لب عناب تو شد

عناب خجل از لب عناب تو شد
بیدار هر آنکه بود در خواب تو شد

گرآتش بود دلی هجر تواش
افکند چنان ز پای کاو آب تو شد

هر چند به دام توبه میدان تو شد

هر چند به دام توبه میدان تو شد
هر زخم زدی به خلق درمان تو شد

سرگشته به راه تا دلم دید ترا
بابا پای خود آمد و به فرمان تو شد

آن شوخ پریروی که با ما جوشد

آن شوخ پریروی که با ما جوشد
از ما چو پری روی چرا می پوشد؟

بشنید به پرده گفت: ای عاشق خام
تا آنکه دلت در طلب من کوشد

کوبید مرا سینه‌ی من عودی شد

کوبید مرا سینه‌ی من عودی شد
افروخت مرا به چشم او دودی شد

پی جوی نیم در این که از بهر چه بود
او هر چه زیان بر من زد، سودی شد

هر تیغ که بر کف علمداری شد

هر تیغ که بر کف علمداری شد
در دفع ستمکاری، ابزاری شد

دردا که نه روزی دو سه بگذشت از آن
کابزاری از بهر ستمکاری شد

هیهات که روز عمر چون آهی شد

هیهات که روز عمر چون آهی شد
آن دل که به کف بود چنان کاهی شد

هرجانبشان که گام بنهادم من
از بهر به ره رسیده ای راهی شد

دادم پی گریه چشم دریایی شد

دادم پی گریه چشم دریایی شد
بردم بخلاص دست غوغایی شد

بی تابی من به دست و پا کردن من
افسانه ای از بهر تماشایی شد

یک خاطر از کار تو آزاد نشد

یک خاطر از کار تو آزاد نشد
آزاده ای از حرف تو آباد نشد

بشکستی دلها که مگر شاد شوی
اما دلت از شکست ما شاد نشد